جدول جو
جدول جو

معنی شخ کله - جستجوی لغت در جدول جو

شخ کله
آدم سرکش و کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب چله
تصویر شب چله
یلدا، شب آخر پاییز و اول زمستان که مقارن است با ولادت حضرت عیسی و اول دی ماه، دراز ترین شب سال شمسی، کنایه از تاریک و طولانی، شب یلدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی که شب در هنگام خواب بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(شَهْ کُ)
شاه کلاه. کلاهی مخصوص بزرگان در ایام سلام در خدمت پادشاهی. (یادداشت مؤلف) :
چوشه کلاه دمی گوش باش وین سخنان
که در حکایت رختست یاد گیر از بر.
نظام قاری (دیوان ص 16).
آئینی که چشم هیچ عین البقری و گوش هیچ شه کلاهی ندیده و نشنید. (دیوان نظام قاری ص 152).
ز افتادگی وز ره قدر و جاه
همه کفش باشیم و او شه کلاه.
نظام قاری (دیوان)
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ لَهْ)
شمس الدین احمد بن منوچهر همدانی. شادروان سعید نفیسی گوید: ’درباره احمد بن منوچهر شصت کله شاعر قرن ششم هجری قمری یگانه اطلاعی که به دست است این است که در کتاب راحهالصدور آمده است: ’... در آن حال امیرالشعراء و سفیرالکبراء شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله که قصیدۀ تتماج گفته است حکایت کرد که سیداشرف به همدان رسید در مکتبها می گردید و می دید تا که را طبع شعر است. مصراعی به من داد تا بر آن وزن دو سه بیت گفتم... گفت از شعر سنایی و عنصری و معزی و رودکی اجتناب کن، هرگز نشنوی و نخوانی که آن طبعهای بلند است طبع تو ببندد و از مقصود باز دارد. شمس الدین شصت کله گفت من و چند کس دیگر این وصیت را بجای آوردیم، به مقصود رسیدیم و غایت مطلوب بدیدیم...’. از این سخنان معلوم می شود که شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله همدانی معاصر با سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی، معروف به طغرل سوم (590-571 هجری قمری) آخرین پادشاه سلجوقیان عراق بوده و با مؤلف راحهالصدور در یک زمان می زیسته است. پس معلوم می شود که از شعرای معروف اواخر قرن ششم هجری قمری بوده و در جوانی در همدان به مکتب می رفته است. در موضوع لقب او پیداست که تذکره نویسان را اشتباهی روی داده است. دولتشاه سمرقندی لقب ’شصت کله’ را به منوچهری دامغانی داده و گفته است که به علت کثرت تمول و ثروت و داشتن گله های فراوان این شهرت را پیدا کرده و پس از وی دیگر تذکره نویسان نیز این اشتباه را تکرار کرده اند. ولی کسانی که شصت کله دانسته اند گویند که شصت یعنی انگشت درشت دست وی نقصی داشت و کل و کله در لغت به معنی اعرج و اشل تازی است و از این رو ’شصت کله’ نامیده شده است. بالجمله از این شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله همدانی جز سه بیت که در راحهالصدور آمده و در جوانی به دعوت سیداشرف غزنوی به وزن و قافیت مصراعی که او خوانده بوده سروده است شعری دیگر به دست نیست و آن سه بیت این است:
صبح بی روی تو نفس نزند
نفس عشق بی تو کس نزند
وصل تو نگذرد به کوی امید
تا در خانه هوس نزند
بنده گر با تو یک نفس بنشست
جز بر آن یاد یک نفس نزند.
(از احوال و اشعار رودکی ج 3 صص 1130-1133).
دولتشاه سمرقندی و به تبع او گروهی از تذکره نویسان منوچهری را به لقب شصت کله ملقب داشته اند ولی این مسأله سخت اشتباه است زیرا جز دولتشاه و تذکره نویسان بعد از وی کسی متذکر این قسمت نشده ثانیاً چنانکه از تواریخ و منابعدیگر پیداست لقب شصت کله از آن شاعری بوده است به نام احمد بن منوچهر، معاصر راوندی صاحب کتاب راحهالصدورو همو شصت کله را معاصر طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی (590-571) می داند، از این روی شکی نیست که دولتشاه از احمد بودن نام هر دو و اینکه یکی پسر منوچهر بوده و دیگری لقب منوچهری داشته میان آن دو خلط کرده است. (از مقدمۀ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص ن - س). رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شمارۀ 2 مقالۀ علامۀ فقید محمد قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَلْ لَ / لِ)
بی مکث. بی درنگ. بی وقفه: تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
مخفف بی کلاه.
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
بدون کله. بدون سر. رجوع به کله شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان بیشه از بخش مرکزی شهرستان بابل، در 5 هزارگزی جنوب شرقی بابل و یک هزارگزی جادۀ بابل به شاهی در دشت معتدل مرطوب واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از فاضل آب چشمۀ جنید و محصولش نیشکر و پنبه و برنج و غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ)
کلاهی که در شب و در هنگام خواب بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). کلاهی که در شب خصوص برای خواب به سر میگذارند. (فرهنگ نظام) ، عرقچین، کلاه سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه کله
تصویر سه کله
کسی که سری بزرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی سبک که شب یا در موقع خواب به سر گذارند، کلاه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
((~. کُ))
کلاهی که در شب یا در موقع خواب به سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ کوه
تصویر یخ کوه
آیس برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط
متضاد: ملاحظه کار، محتاط، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موی مجعد موی وز وزی
فرهنگ گویش مازندرانی
چیدن مخروطی شکل دسته های گندم
فرهنگ گویش مازندرانی
میزان کردن آب نمک در هنگام طبخ برنج، بار گذاشتن غذا روی
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ی خوک، کنده های کوتاه که برای تهیه ی تخته مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درختان انجیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی توهین به معنی فردی که دارای سری بزرگ و پهن است
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی نر
فرهنگ گویش مازندرانی
انتهای اجاق در کومه ی گالشی، پیرامون اجاق
فرهنگ گویش مازندرانی
مو وزوزی، کسی که سرش از پشت صاف باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بیرون بشم نوشهر، نام روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین شالی درو شده برای چیدن در (کومه) ، نوعی چیدن پشته های
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنج هزاره ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه، از توابع دهستان یخکش بهشهر، از
فرهنگ گویش مازندرانی